جدول جو
جدول جو

معنی ولم بالا - جستجوی لغت در جدول جو

ولم بالا(وَ لَ)
دهی است از دهستان هرازپی بخش مرکزی شهرستان آمل. سکنۀ آن 115 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عالم بالا
تصویر عالم بالا
در فلسفه عالم علوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم بالا
تصویر هم بالا
برابر، هم قد
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
بام برتر. بام برین.
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
دهی جزء دهستان انگوران بخش ماه نشان شهرستان زنجان. دارای 379 تن سکنه و آب آن از چشمه و رودخانه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی از دهستان کتول بخش علی آباد شهرستان گرگان که در 24 هزارگزی جنوب علی آباد واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 135 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار. محصولش غلات، ارزن و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان بافتن شال و کرباس وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ جِ)
دهی است جز دهستان سربند پایین بخش سربند شهرستان اراک. دارای 203 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات و محصول آنجا غلات، بنشن، پنبه و شغل اهالی زراعت، گله داری و قالیچه بافی. راه آنجا مالرو و می توان اتومبیل به آنجا برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لَ مِ)
آسمان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی است از دهستان یوسف وند بخش سلسله شهرستان خرم آباد. واقع در 22 هزارگزی باختری الشتر و هفت هزارگزی باختر. ناحیه ای است واقع در جلگۀسردسیر و مالاریائی. 180 تن سکنه دارد. از سراب و رمزیار مشروب میشود. محصولاتش غلات، حبوبات، لبنیات است و اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه آن مالرو است و ساکنان ده از طایفۀ یوسف وندند و زمستان به قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
ده کوچکی است از دهستان بلوک شرقی بخش مرکزی شهرستان دزفول. در 27 هزارگزی جنوب دزفول و 20 هزارگزی جنوب باختری راه شوسۀ شوشتر به دزفول. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان مرغا بخش ایذه شهرستان اهواز. واقع در 60 هزارگزی جنوب باختری ایذه، با 115 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم قد. (یادداشت مؤلف) :
کنیزی را که هم بالای او بود
به حسن و چابکی همتای اوبود.
نظامی.
چو قد ویس بت پیکرچنان شد
که هم بالای سرو بوستان شد...
فخرالدین اسعد.
در بار می در پای او از دیده هم بالای او
گر در جوار رای او دل صدر والا یافتی.
خاقانی.
، مناسب. جور. هم اندازه:
شهنشاهی که درع شرع هم بالای او باشد
قدردستی که فرق شرع نطع پای او باشد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
دو یا چند تن که اقامت آنان مساوی باشد هم قد: وکواعب اترابا و کنیزکان هم بالا هم آسا هم زاد، معادل برابر: اما چکنم که ایام مصابرت در درازی گویی از روز محشر زاده و اعوام مهارجت هم بالای ساق قیامت افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
دو قطعه چوب کوتاه و بلند مربوط به بازی الک دولک
فرهنگ گویش مازندرانی
به سمت بالا، قسمت بالای زمین، کوه یا هر مکان دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی
دانشمندانه، دانا
دیکشنری اردو به فارسی